تئوری زیست مولف روی فرش قرمز؛ روایت سینمایی برای جشنواره نه برای مخاطب | نقدی بر فیلم زن و بچه سعید روستایی

رویداد۲۴ | یادداشت از مصطفی رحیمی- نظریهای در سینما و ادبیات وجود دارد به نام «مرگ مولف» _ ابتدا توسط رنه دکارت و سپس به صورت رسمیتر از سوی رولان بارت (منتقد ادبی فرانسوی) _ . این نظریه زمانی آمده بود تا ادبیات و هنر را از قید نیت و زندگی خصوصی خالقشان رها کند. به این معنا که اگر اثری خلق میشود، دیگر نباید به دنبال فهمیدن منظور یا زندگی شخصی مولف باشیم، بلکه باید به خود اثر و معنای درونی آن توجه کنیم. رولان بارت میگفت: «خود اثر کافیست.»، اما در دنیای امروز، بهویژه در سینمای جشنوارهای_ روزگاری که متر و معیار ارزش یک کالای فرهنگی، مُهر تاییدیست که فستیوالهای مهم داخلی و خارجی بر آن میزنند_، مولف نهتنها زنده است، بلکه زندگیاش، مواضعش، و حتی سکوت یا سخن گفتنش، معیار اصلی قضاوت دربارهی اثر است.
چه کسی بهتر از جعفر پناهی میتواند گواهی بر این ادعا باشد؟ فیلمسازی که از لحاظ دریافت جوایز مهم سینمایی میان بزرگترین نامهای تاریخ سینما هم کمرقیب است. کارگردانی که جایگاه هنری اش وابسته به فعالیتهای سیاسیاش است نه کیفیت محصولی که تولید کرده؛ و حالا سعید روستایی، به شکلی دیگر، در همین مسیر گام برمیدارد.
از توقیف تا تجلیل
«برادران لیلا» سومین فیلم سعید روستایی، سکوی پرش او بود. فیلم بدون مجوز در بخش اصلی هفتاد و پنجمین دوره فستیوال کن به نمایش در آمد، سکویی که تعداد انگشت شماری از فیلمسازان ایرانیای روی آن ایستادهاند.. حضوری که با حواشی بازیگرانش در فرش قرمز، در فضای رسانهای پررنگتر شد. نهادهای ذیربط داخلی هم بیکار ننشستند؛ برای اینکه اثبات کنند کسی بی اجازه حق دیده شدن و حرف زدن ندارد، علاوه بر توقیف فیلم، پنج سال محرومیت از فعالیت سینمایی و منع از ارتباط با اهالی سینما هم به آن اضافه کردند. حکمی که یک کمپین رسانهای را نه فقط در ایران که در خارج از کشور به راه انداخت و نامهایی، چون فرانسیس فورد کاپولا (سازندهی سهگانهی پدرخوانده) و مارتین اسکورسیزی (کارگردان راننده تاکسی) هم به آن پیوستند.
اما در ایران هیچچیز همیشگی نیست. سه سال بعد روستایی با فیلم تازهاش، آن هم با رعایت حجاب اجباری_ با وجود انتقادات_ و کسب اجازه از نهادهای ذیربط به بخش مسابقه فستیوال کن بازگشت.
به این ترتیب فستیوال کن هر دو جریان سینمایی ایران را به رسمیت شناخت؛ هم فیلمهایی مجوزدار با رعایت قوانین حجاب نظیر زن و بچهی روستایی را و هم سینمای مستقل و زیرزمینی و بدون حجاب مانند یک تصادف سادهی پناهی_که معلوم نیست چهطور به یکباره پس از چند سال اجازه خروج از کشور و حضور در فستیوال را پیدا کرده است.
بیشتر بخوانید:
سعید روستایی در مسیر موفقیت | آیا زن و بچه میتواند موفقیت فرهادی در جشنواره کن را تکرار کند؟
سایه سنگین منازعات سیاسی بر «نخل طلایی» جعفر پناهی؛ از استقبال مردم تا عصبانیت رسانه ملی
«زن و بچه»: داستان مهناز، روایت جامعهای بیرحم و بدون قهرمان
زن و بچه داستان مهناز (با بازی پریناز ایزدیار) در نقش زنیست در میانهی زندگی که در جامعهای بیانصاف و مردسالار، برای سادهترین حقوق انسانیاش باید بجنگد. اما نه مردهایش بویی از انسانیت بردهاند، نه حتی زنان اطرافش احوال و درد او را درک میکنند.
فیلمساز در نیمهی نخست فیلم، شخصیت دوست داشتنی را به بیرحمانهترین شکل ممکن از میان برمی دارد. کارگردان عزیز ما قواعد اشک درآوردن و روضهخوانی را خوب بلد است. میداند چطور در لحظهای که مخاطب صورتش خیس اشک است، با یک دیالوگ و را به مرز جنون برساند؛ صحنه بازجویی پلیس در سردخانه، یا بکگراندی که چند نفر مشغول شستن حجم زیادی از خون پیش چشم نزدیکترین اعضای خانواده متوفا هستند، نمونه یکی از این لحظههای تلخ است.
فیلم در توصیف سیاهی، استاد است. مردان آن یا حیواناند یا ابزار؛ از حمید (پیمان معادی) که زن برایش ابزاریست برای تولید بچه، و بچه وسیلهای برای رسیدن به ارث پدری، تا پدربزرگی (حسن پورشیرازی) که که نه تنها در رفتار که در گریم و ظاهر هم هیولاگونه است و و هر کاری برای ضربه زدن به عروس سابقش میکند. مطلقا هیچ لکهی نوری در جامعهی مردانه فیلم، که در امتداد قوانین ضدزن جامعه است، دیده نمیشود.
در مقابل با زنی مواجه هستیم که در همه چیز شکست خورده؛ زیبایی و جوانیاش از دست رفته _ بهیاد بیاوریم فیلم با صحنهی حضور مهناز در کلینیک زیبایی و تلاش برای جوان شدن آغاز میشود _ عزیزانش را از دست داده. در انتقام گرفتن شکست خورده. رویاهایش را باخته و از سر بیکسی و بیجایی مجبور شده با همه چیز کنار بیاید. چون تنها در این صورت است که میتواند جایی میان اعضای خانوادهاش داشته باشد. همانطور که در صحنه پایانی میبینیم.
اثری روستایی کنار هیچکس نمیایستد؛ نه کنار مردها، نه کنار زنها و نه کنار قهرمانش. همه چیز در حال از بین رفتن و فروریختن است؛ و جامعهای را تشریح میکند که نه تفکری در آن وجود دارد، نه انسانیتی و نه امیدی؛ تصویر مورد پسند جشنواره کن از کشور و مردم ما که علاقمند است آن را برای مخاطبانش نمایش دهد؛ مهناز بهجز نمایندهای برای ایران و ما است؟ قهرمانی که در همه چیز شکست میخورد؛ و مرگ مولف؟ نه، زندگی پرشور او در فرش قرمزها ادامه دارد.
اینبار، نوبت به مرگ تماشاگر رسیده است...



قشنگ چرت و پرت گفتی
